سوشیانتسوشیانت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

سوشیانت ثمره ی عشق من و بابا

بعد از یه عالمه تاخیر اومدم باز

سلام گل پسری 6ماهگیت مبارک یکشنبه هفته پیش مامان مرضی عمل آب دو انجام داده بود ما هم خونشون بودیم نرسیدم بیام وبلاگتو آپ کنم نمی دونم از خرابکاریت بگم یا از شیرین کاریات الان یاد گرفتی پاتو رو پات بندازی وقتی غذا یا خوراکی دیگه می خوریم نگاه می کنی سعی می کنی از دست ما بگیری در کل دیگه بهمون نمی چسبه ولی این سری آقای دکتر اجازه داد حریره از چند روز دیگه شروع کنی ولی من یه بار بهت دادم حسابی هم دوست داشتی خیلی هم پر توقع هستی چیزی ازت می گیریم سریع بغض می کنی و گریه می کنی جوری که انگار خدایی نکرده دردت اومده علاقه زیادی هم به لپ تاپ داری تا می بینی سریع می خوای کلیداشو بزنی تو یه روز هم دوتا خرابکاری کردی :ی...
25 دی 1391

ســــالگـــــرد ازدواج مامان و بابا(24/9/91)

امسال سومین سالگرد ازدواجمون رفتیم خونه مامان مرضی تا کنار مامان مریم و مرضی و بابایی احمد و رضا عمو فرهاد و فربد و خاله هدیه و امیر و هانیه جون وعمه معصوم(عمه بابا) و عمو مجید و مهدیو دایی ممد(دایی بابا)و زیبا و صدرا جون جشن بگیریم.بابا هم یه جوجه به یاد موندنی درست کرد.امسال از دو سال گذشته خیلی بهتر بود چون تو هم کنار ما بودی . ...
5 دی 1391

5ماهگیت مبارک عزیز مامان (15/9/91)

عزیز دل مامان 4ماهگیتم تموم شد و وارد 5ماهگی شدی .بغلی شدی دوست داری همه جارو ببینی با دست و پا زدن خودتو تو بغل همه میندازی به امید اینکه تو بغلشون راه ببرنت. شیشه شیرتو می گیری .وقتی خیلی خوشحالی میگی انقوو. با بابا میری حمام دیگه وقتی از حمام بیرون میای گریه نمی کنی تو حمام همه ی تلاشتو می کنی شامپو هارو بگیری. بابا برات دوش چراغدار خریده با خوشحالی نگاه به رنگاش می کنیو کلی ذوق می کنی. پنج شنبه وقت واکسنت بود ولی چون یه کوچولو سرما خورده بودی نزدیم برات ولی شنبه  آقای دکتر  گفت چون تب نداری می تونی بزنی .   راستی یادم رفت تو مسابقه ای که شرکت کردی نفر4ام تو 64 نفر شدی.   ...
5 دی 1391
1